قمهکشی که خبر شهادتش مثل بمب صدا کرد
من مدرسه مهدوی میرفتم. مدرسه ما در خیابان آرد ایران بود که الآن به نام شهیدان شیرمحمدی است. صبح که میخواستم مدرسه بروم، در پیادهروی خیابان با دیدن احمد بیابانی مسیر را عوض میکردم و یا بدو رد میشدم و ظهر هم که از مدرسه میآمدم، احمد را در خیابان میدیدم. من که بچه بودم وقتی آن هیبت را میدیدم، میترسیدم. قد بلند، شلوار لی، موهای فرفری و پیراهن مانتی گل قرمز که آن روزها میگفتند این مانتی گلها ضد قمه است و لاتها میپوشند که در دعوا قمه نخورند.
منزل مادری احمد تقریباً انتهای خیابان بود و تا او به خانه برسد، اوضاع خیابان خوب نبود. چون من بعد از ظهرها مغازه لحافدوزی محلهمان شاگرد بودم، احمد از مقابل آن مغازه راهش را به سمت خانهشان کج میکرد، من یکی دو دفعه دعواهایش را دیده بودم.
سر کوچه یک زمین خاکی بود که مصالح ساختمانی داخلش انبار شده بود و چند تا سگ هم داشت که بچههایی مثل من خیلی میترسیدند و شنیده بودیم که یک سگ آنجاست که چهار تا چشم دارد!!
احمد چند بار آنجا دعوا کرد و دست به تیغ شد و از پس همهشان برآمد. البته به کاسبها احترام میگذاشت.
این، احمد بیابانی بود، تا انقلاب شد و بعد از انقلاب، آن احمد قدیم نبود، کم کم مردانه آمد پای کار انقلاب. تا اینکه ناامنیهای غرب کشور شروع شد و احمد با چند جوان دیگر راهی شدند و بعد از چندین بار رفت و برگشت، در حالی که در جنوب عملیات آزادسازی خرمشهر انجام میشد و مردم، شهدای عملیات بیتالمقدس را تشییع میکردند، خبر شهادت احمد بیابانی مثل بمب در محله صدا کرد. آنهایی که خبر را میشنیدند بلافاصله میگفتند: خوش به حال احمد، عاقبت بخیر شد.
تشییع احمد همه مردم شهرری را به خیابان آردایران کشاند. پیکر نیمه سوخته احمد، روی دستان مردم شهرری تا حرم حضرت عبدالعظیم(ع) تشییع شد و در قطعه ۲۶ گلزار شهدای تهران آرام گرفت.
شهید احمد بیابانی ۲۲ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ به همراه شهید محسن حاجیبابا فرمانده جبهه غرب و شهیدعباس شوندی در حال شناسایی منطقه دشت ذهاب، مورد هجوم دشمن بعثی قرار گرفتند و با اصابت گلوله مستقیم تانک دشمن به خودرو به شهادت رسیدند.
ثبت دیدگاه