چگونه بعثیها را سر کار بگذاریم؟
سیدنورالدین عافی رزمنده و جانباز دوران دفاع مقدس تعریف میکند: «شبها به نوبت نگهبانی میدادیم؛ اما بچهها حاضر نبودند کنار من نگهبانی بدهند. چون نمیتوانستم ساکت بمانم و سر به سر عراقیها نگذارم.
یک کلاه آهنی بر میداشتم و آن را با اسلحه بالا میبردم. بلافاصله عراقیها شلیک میکردند. جایم را عوض میکردم و دوباره کلاه را بالا میبردم و باز به آن سمت شلیک میکردند.
علیرضا فغانی از دستم ذلّه شده بود. میگفت: «سید! آخرش اینجا با این کارات به حساب من میرسیا.»
عقیده داشتم نباید نگهبانان عراقی را آسوده بگذاریم. بعد از یک ساعت که احساس میکردیم عراقیها خسته شدهاند، کمی هم ما شلیک میکردیم تا دردسرمان تکمیل شود!
البته در ضمن این درگیریهای جسته گریخته میفهمیدیم موقعیت اسلحههای دشمن کجاست؛ مخصوصاً جای دوشکا دولول و خمپاره مشخص میشد.
جوابهای دشمن به حرکات ما حتی سنگر دیدهبانیاش را هم مشخص میکرد و اینها خیلی خوب بود.»
منبع: کتاب «نورالدین پسر ایران» به قلم معصومه سپهری
ثبت دیدگاه