گفتم اسلحهاش را بیاور، چرا سرش را آوردی؟!
یکی از دوستان شهید شاهرخ ضرغام، تعریف میکند: «شاهرخ فرمانده گروهان بود و اسم گروهش «آدمخوارها.»
پدر و پسری با هم به جبهه آمده بودند هر دو قبل از انقلاب مشروب فروشی داشتند.
روزهای اول هیچ کس آنها را قبول نداشت. آنها هم هر کاری میخواستند میکردند تا اینکه به شاهرخ معرفی شدند.
بعد از مدتی آنها به رزمندگان شجاعی تبدیل شدند. الگو گرفتن از شاهرخ باعث شد که آنها اهل نماز و ... شوند.
در آبادان شخصی به مجید گاوی مشهور بود. میگفتند گندهلات آن جا بوده. همه بدنش جای چاقو و شکستگی بود. هر جا میرفت، یک کیف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود.
میخواست با عراقیها بجنگد؛ اما هیچ یک از واحدهای نظامی او را نپذیرفتند، تا اینکه او را نیز تحویل شاهرخ دادند.
شاهرخ هم در مقابل این افراد مثل خودشان رفتار میکرد. ابتدا کمی به چهره مجید نگاه کرد؛ بعد با همان زبان عامیانه گفت: «ببینم، میگن یه روزی گنده لات آبادان بودی. میگن خیلی هم جیگر داری، درسته؟»
بعد مکثی کرد و گفت: «اما امشب معلوم میشه. با هم میریم جلو ببینم چی کارهای!»
شب از مواضع نیروهای خودی عبور کردیم، به سنگرهای عراقیها نزدیک شدیم. شاهرخ، مجید را صدا کرد و گفت: «میری تو سنگراشون. یه افسر عراقی رو میکشی و اسلحهاش رو میاری. اگه دیدم دل و جرأت داری، میارمت تو گروه خودم.»
مجید یه چاقو از تو کیفش برداشت و حرکت کرد. ۲ ساعت گذشت و خبری از مجید نشد. به شاهرخ گفتم: «این پسر دفعه اولش بود. نباید میفرستادیش جلو.»
هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاریکی شب احساس کردم کسی به سمت ما میآید. اسلحهام را برداشتم، یک دفعه مجید داد زد: «نزن! منم مجید.»
پرید داخل سنگر و گفت: «بفرمایید! این هم اسلحه.»
شاهرخ نگاهش کرد و با حالت تمسخر گفت: «بچه اینو از کجا دزدیدی؟»
مجید یک دفعه دستش رو برد داخل کوله پشتی و چیزی شبیه توپ را آورد جلو. در تاریکی شب سرم را جلو آوردم. یک دفعه داد زدم: «وای!»
با دست جلوی دهانم را گرفتم. سر بریده یک عراقی در دستان مجید بود.
شاهرخ که خیلی عادی به مجید نگاه میکرد گفت: «سر کدوم سرباز بدبخت رو بریدی؟»
مجید که عصبانی شده بود گفت: «به خدا سرباز نبود. بیا! این هم درجههاش. از رو دوشش کندم.»
بعد هم تکه پارچهای که نشانه درجه بود را به ما داد. شاهرخ سری به علامت تأیید تکان داد و گفت: «حالا دیگه تو نیروی ما هستی.»
منبع: کتاب «شاهرخ؛ حُر انقلاب اسلامی»
ثبت دیدگاه