پدر شهید دفاع مقدس مجید جعفری؛

به خدا رشوه می‌دهی؟

پدر یکی از شهدای دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «وقتی مجید از جبهه برگشت، برایش گوسفندی قربانی کردم و گوشتش را پخش کردم. مجید وقتی فهمید قیافه حق به جانب گرفت و گفت: «به خدا رشوه می‌دهی؟»
تا شهدا -  

پدر شهید دفاع مقدس مجید جعفری، تعریف می‌کند: «زنگ در به صدا در آمد. من و مادرش در خانه بودیم. دلمان گواهی داد که همان کسی است که چشم به راهش هستیم.
مادرش تا خواست چیزی بگوید، من از جا پا شدم. پله‌ها را دوتا ـ یکی کردم و خودم را به در حیاط رساندم. در را که باز کردم، در چارچوب در با مجید روبه رو شدم.
 سلام کرد، جواب سلامش را دادم و سرش را در آغوش گرفتم و بوسیدم.
گفتم: «باباجان! این چهل و پنج روز من و مادرت شب و روزمون یکی شده بود.»
با خنده گفت: «می‌بینین که برگشتم و هیچ اتفاقی برام نیفتاد.»
فردای آن روز رفتم یک گوسفند خریدم و قربانی کردم. گوشتش را پخش کردیم، بجز یک تکه کوچک را که برای تبرک برداشتیم.
در فکر بود. پرسیدم: «بابا! چه خبر از جبهه؟» 
سرش را بلند کرد، نگاهم کرد و گفت: «جاییه که آدم اصلاً احساس دل تنگی نمی‌کنه.»
برای این که او را از آن حال و هوا بیرون بیاورم، گفتم: «پس کی می‌خوان این صدام لعنتی رو بکشن؟» 
خنده به لبش نشست و گفت:«باید صبر کنیم.»
بعد از کمی مکث گفت: «بابا! برای چی قربونی کردی؟»
گفتم: «برای تو که به سلامت برگشتی.»
با قیافه حق به جانبی گفت: «بابا می‌خوای به خدا رشوه بدی که مواظبم باشه شهید نشم؟»
گفتم: «رشوه نیست. صدقه‌ست. خدا که به چیزی نیاز نداره.»
منبع: کتاب «پسران گلبانو» به قلم فاطمه روحی 

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.