تو گُل هندوانه را بخور، ما هندوانه رنده شده!
مهدی طحانیان رزمنده دفاع مقدس که در ۱۳ سالگی به اسارت نیروهای بعثی درآمده بود، تعریف میکند: «چند روز بعد از عید فطر، عراقیها برایمان هندوانه آوردند. به هر آسایشگاه ۳ـ۲ هندوانه کوچک رسید.
مانده بودیم با سه تا هندوانه و این همه جمعیت چه کار کنیم. میوه دادنشان هم مثل بقیه کارهایشان مایه عذاب و دردسر بود.
چند دقیقه که گذشت، دیدم مسئول آشپزخانه و یکی دیگر از بچهها دست به کار شدند و روی دو در قوطی رب را با نوک سیم خاردار سوراخ سوراخ کردند. بعد هندوانهها را قاچ کردند و شروع کردند به رنده کردنشان. این طوری میتوانستند به همه هندوانه برسانند.
بوی خوشی که از هندوانهها بلند شده بود، هوش و حواس آدم را میبرد. داشتم کار بچهها را تماشا میکردم که ارشد اردوگاه یک قاچ شتری کوچک از هندوانه برید و گرفت جلویم و گفت: «مهدی! بیا اینو بخور.»
از کارش تعجب کردم. میدانستم همان یک قاچ کوچک حداقل سهم دو نفر است. طوری که بهش برنخورد دستش را پس زدم و گفتم: «دست شما درد نکنه. نمیخوام.»
رضا و بچههایی که آنجا بودند، کوتاه نمی آمدند و اصرار میکردند که هندوانه را بگیرم. میگفتند: «مطمئن باش همه راضی هستن. اگه نگیری ناراحت میشیم.»
این دفعه اولی نبود که بچهها اصرار میکردند که سهمشان را به من ببخشند. تا آن موقع چند بار پیش آمده بود که بعضیها از خیر سهمشان در نان و خوراکیها میگذشتند و آن را برای من میآوردند.
منبع: کتاب «سرباز کوچک امام» به قلم فاطمه دوستکامی
ثبت دیدگاه