تا دیروز پدرش بودم، حالا شدم برادرش!

یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «سیگار کشیدن در گروهان ممنوع بود. روزی در مراسم صبحگاه پدرم را در صف رزمنده‌ها دیدم؛ تا خواستم او را معرفی کنم، کبریت زد و سیگارش را روشن کرد.»
تا شهدا -  

حسین نظرزاده از فرماندهان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «همیشه به نیروهایم می‌گفتم: «کسی حق نداره توی این گروهان سیگار بکشه.»
یک شب که خسته بودم، زودتر از موعد شب‌های قبل، پتو را کشیدم سرم و خوابیدم. آخر شب ۷ـ۶ نیروی جدید، از جمله پدرم، به گروهان ما آمده بودند. جانشین گروهان آن‌ها را راهنمایی کرده بود که بروند توی یکی از اتاق‌ها استراحت کنند. ظاهراً نیازی نبوده مرا صدا بزند. 
صبح زود با فرمان از جلو نظام نیروها را به خط کردم تا بعد از قرائت قرآن و چند تذکر، برویم دو صبحگاهی.
حین صحبت، متوجه شدم یکی از نیروهای جدید که سن و سالی هم از او گذشته بود، آخر صف ایستاده است. وقتی دقت کردم دیدم پدر خودم است. تصمیم گرفتم در ادامه صحبت‌هایم او را به بچه‌ها معرفی کنم و به او خوش‌‍آمد بگویم. 
برخلاف انتظارم، پدر کبریت زد و سیگارش را روشن کرد. از تصمیمم منصرف شدم. بچه‌ها تعجب کرده بودند که این نیروی تازه وارد دارد سیگار می‌کشد! 
یکی از بچه ها که پدرم را می‌شناخت و جلوی صف ایستاده بود، با طعنه گفت: «ظاهراً کسی که پسرش فرمونده گروهانه ایرادی نداره سیگار بکشه!»
بغل دستی‌هایش زدند زیر خنده. قیافه جدی گرفتم و گفتم: «برادر نظرزاده! سیگار کشیدن توی این گروهان ممنوعه.» 
پدرم که انتظار چنین تذکری را نداشت، از صف بیرون رفت. پک محکمی به سیگارش زد و گفت: «تو غلط می‌کنی به من دستور می‌دی. من سیگار می‌کشم، به کسی هم ربطی نداره.»
بچه‌ها زدند زیر خنده. همان طور که از گروهان فاصله می‌گرفت، غر می‌زد و می‌گفت: «این تحفهه‌ هم برای من آدم شده؛ تا دیروز پدرش بودم، حالا شدم برادرش.»
منبع: کتاب «زبون‌دراز» به قلم رمضانعلی کاووسی

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.