مراسم رونمایی از کتاب «شهید اسدالله حقی»
عصر امروز سه شنبه 3 بهمن ماه 1402، مراسم رونمایی از کتاب «شهید اسدالله حقی» اثر طهورا دهقانی به همت موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و کانون جوانان هنر گستر فردای طهران در سالن هویزه موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار شد.
برادر شهید اسدالله حقی در ابتدای این مراسم گفت: اسدالله فرزند ششم خانواده بود.هنگامی که عزم جبهه کرد، 2 مشکل داشت. یکی اینکه مادر راضی نمیشد؛ چرا که در آن زمان 3 پسر و 2 دامادش در جبهه بودند و برایش سخت بود. مشکل دیگرش این بود که برادرم تنها 14 سال داشت و به خاطر محدودیت سن اعزامش نمیکردند.
وی ادامه داد: 2 ماه طول کشید تا با چرب زبانی، التماس و گریه، مادر را راضی کند که به جبهه برود. برای مشکل سنش هم شناسنامه را دستکاری کرد و عازم جبهه شد.
حقی افزود: پس از آن چندین بار رفت جبهه و آمد. یک بار هم مجروح شیمیایی شد که دستها و پاهاش پوسته پوسته میشد. بار آخری که به جبهه رفت، دوربین را به یکی از اعضای خانواده داد و گفت: «از من عکس بگیر، دیگر مرا نمیبینید.». از همان عکسها برای مراسم ترحیم و خاکسپاریاش استفاده شد.
این برادر شهید تعریف کرد: 2 روز مانده بود به عملیات کربلای 5، به خانه خواهرم در اندیمشک رفت. خواهرم تعریف میکند: «وقتی رسید، از من طلب حنا کرد و دست و پاهایش را حنا بست. نیمه شب صدای با صدای مناجات، راز و نیاز و گریه اسد از خواب بیدار شدم. دیدم به سجده افتاده و با خدای خودش راز و نیاز میکند.»
وی افزود: فرماندهاش تعریف میکرد شب عملیات کربلای 5 مسئول مهمات تیپ بود؛ اما شب عملیات التماس و خواهش و تمنا کرد که منو بفرست خط مقدم. آنجا به وسیله ترکش نارنجک دستی مورد اصابت قرار گرفت و یکی از ترکشها به پیشانیش اصابت کرد. مجروح شد و منتقلش کردند به بیمارستان در اهواز و آن جا زیر عمل جراحی به شهادت رسید.
حقی ادامه داد: ما نمیدانستیم او شهید شده است. با ما تماس گرفتند و گفتند: «اسد مجروح شده، رفته بیمارستان. ازش خبر نداریم.» ما هم بیمارستانها را میگشتیم تا پیدایش کنیم. همان شب مادرم خواب پدرم که فوت کرده بود، را دید که گفت: «اسد اومده پیش من.» مادرم وقتی بیدار شد میگفت: «اسد شهید شده، من میدونم. اینا بیخود دارن دنبالش میگردن.» سه روز بعد تابلوی اعلانات معراج شهدا را دیدم که اسم شهید اسدالله حقی را بر آن نوشته بود.
برادر شهید اسدالله حقی تعریف کرد: چند وقت بعد از خاکسپاری اسد، ما رفتیم سر مزار شهید، دیدیم مرد ناآشنایی سر خاک اسد نشسته و بیتابی میکند. گفت: «من همرزم شهید بودم. کنار من ترکش خورد؛ اما نمیدونستم شهید شده. اومد به خوابم و شهادتش را خبر داد. خودش آدرس مزارش رو به من داد.»
در ادامه مراسم سردار شیخی گفت: مقام معظم رهبری همیشه بر جهاد تبیین تأکید داشتند. یکی از وظایف کلی در این زمینه نوشتن همین داشتههایمان است. ما نباید این همه ایثار و فداکاری در حوزههای مختلف که افتخار ما برای حالا و آینده است را از یاد ببریم. باید آنها را دنبال کرده و یادآوری کنیم. اگر ما ننویسیم دیگران برایمان مینویسند.
جانشین مدیر عامل موزه افزود: در حال حاضر جنگ ما، جنگ ترکیبی است که جنگ دلهاست. این بسیار شدیدتر و اثرگذارتر از جنگ نظامی است. دنیای استکبار یک گرز سه پهلو بود که حقوق بشر، آزادی و دموکراسی پهلوهای آن هستند. جبهه استکبار آن گرز را بر سر کشورهای مختلف میکوبید که چرا این سه مورد را رعایت نمیکنید. با این حال یکی از خروجیهای انقلاب اسلامی برملا شدن شعارهای توخالی آنها بود.
سردار شیخی در ادامه گفت: جریان غزه نشان میدهد همه شعارهای دموکراسی استکبار باد هوا بود.انتخابات یکی از چهرهها و جلوههای دموکراسی است؛ اما در کشور ما به انواع مختلف سمپاشی میکنند که این دموکراسی اتفاق نیوفتد. کشوری که در منطقه بیشترین دموکراسی را در شکل مختلف و در سالهای متمادی داشته، کشور ایران است.
وی افزود: رسالت ما در حال حاضر انعکاس، بازتاب و انتشار خوب و سلامت داشتههایمان است. دفاع مقدس نیازی به غلو و بزرگنمایی بیربط ندارد. واقعیتهایی که اتفاق میافتد و خاطراتی که در این حوزه وجود دارد، با دل و جان و بدون لغزش اتفاق افتادهاند. انقلاب اسلامی نیز بر پایه دل است.
در ادامه این مراسم سردار رضا رحمت فرمانده شهید حقی گفت: من 3 مرتبه با شهید حقی دیدار نزدیک داشتم که همدیگر را در آغوش گرفتیم. یک بار در پادگان دوکوهه که نیروها اعزام شده بودند و اسد را هم به گردان ما که گردان تسلیهات بود و وظیفهمان تأمین تجهیزات لشکر بود، آورده بودند. گردانهای رزمی ما آماده میشدند و شب عملیات میرفتند منطقهای که از آنها خواسته بودند را فتح میکردند؛ سپس از بیسیم اعلام میکردند که فتح شد. سپس گردانها با تعدادی شهید بر میگشتند و تعدادی مجروح میشدند، تعدادی هم به مرخصی میرفتند و ...
این فرمانده سابق دوران دفاع مقدس ادامه داد: گردانهایی مثل گردان ما که به ظاهر گردان پشتیبانی بود و چند مدیریت از جمله مدیریت تسهیلات را بر عهده داشت، باید یک عملیات قبل از عملیات اصلی میرفتند تا سلاحها و مهمات را از جعبهها در بیاروند، آماده کنند و به منطقه عملیاتی ببرند. از یکی دو ماه قبل از عملیات وارد کار میشدیم و تا 2 ماه بعد عملیات هم غنیمتها را جمع کرده و آماده سازی میکردیم تا در عملیاتهای بعدی از آنها استفاده شود.
سردار رحمت افزود: قبل از عملیات اسد پیش من آمد و گفت: «حاج رضا !اجازه بدید من برم گردانهای رزمی.» من به او توضیح دادم که رساندن مهمات چقدر مهم و ضروری است و باید اینجا بمانی. دومین دیدار من با اسد چند روز بعد بود که آمد سراغ من و گفت: «حاج رضا! به من قول بده که من موقع عملیات با خودتون بیام جلو.» من در چهره و رفتار اسد میدیدم که او جزو آسمانیهاست. پیش خودم گفتم این بچه میپره. پس تلاش میکردم او را نفرستم شلمچه.
این فرمانده ادامه داد: اسد که متوجه شد من طفره میروم، من را در آغوش گرفت و چنان فشار داد و گریه کرد که احساس میکردم یک کوه مرا در آغوشش گرفته. راضی شدم او به شلمچه بیاید.
وی در پایان گفت: آخرین دیداری که با اسد داشتم، دیدار خداحافظی بود. به او گفتم: «اسدجان! یادته تو دوکوهه، کارون، بهمنشیر و ... هی زمزمه میکردی: «تو که اونارو میبری، ما رم ببر، تو که اونا رو رد میکنی، ما رم رد کن ...»؟ گفتم: «اسدجان! مواظب خودت باش،گ. ما به تو احتیاج داریم، میخوایم تو رو بذاریم زاغه مرکزی لشکر. میخوایم تقاضا بدیم رسمی بشی، وارد کادر بشی، پاسدار بشی و ...» اما او فقط میخندید. انگار میدانست میخواهد برود.
در انتهای این مراسم از کتاب شهید اسدالله حقی با حضور جانشین مدیرعامل موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، نویسنده کتاب، برادر و همرزمان شهید حقی رونمایی شد.
ثبت دیدگاه