اوایل جنگ تحمیلی بنی‌صدر اسلحه و مهمات به نیروهای مردمی نمی‌رساند. روزی شهید شاهرخ ضرغام سر راه او

جعفر طهماسبی از نیروهای تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا می‌گوید: شهید احمد بیابانی را از دوران کودکی می

یکی از همرزمان حاج احمد متوسلیان تعریف می‌کند: «لباس کردی تنمان بود و ۲ نفر از افراد کومله فکر کردند

آزاده دفاع مقدس «بهروز نصرالله‌زاده» می‌گوید: آقای ناصری در مدرسه اِلبارتی هفت تپه خوزستان، معلم

یکی از دوستان شهید شاهرخ ضرغام تعریف می‌کند: «گنده‌لات آبادان با یک کیف پر از چاقو به جبهه آمده بود

«بهرام محمدي‌فرد» نخستین عکاس حاضر در محل وقوع حادثه طبس می‌گوید: من و حسن باقری که خبرنگار و عکاس

برادر شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی، تعریف می‌کند: «عاشق فوتبال بود و همه اخبار آن را با جدیت دنبال

مریم کاظم زاده می‌گوید: مهرماه ۱۳۵۹ بود. در بیمارستان پادگان ابوذر بودم که دیدم وارد ریکاورى شد. مثل

برادر همسر شهید اردستانی می گوید: در هنگام ملاقات با امام (ره) احساس کردم کسی شده‌ام که امام (ره) ما

یکی از همرزمان شهید احمد متوسلیان تعریف می‌کند: «حاج احمد یک جوان بسیجی را دید که اسلحه‌اش را به شکل

یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «یکی از همکارانم در جبهه خوابش خیلی سنگین بود. روزی

با حضور اقشار مختلف مردم و مسئولان پیکر مطهر سروان شهید مجتبی نعمت پور از محل مسجد امام‌سجاد (ع) تا

در خاطرات شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه نصرت آمده است: دخترم زینب به دنیا آمده بود. به خواهرم گفتم

همسر شهید مدافع حرم جلال ملک‌محمدی تعریف می‌کند: «می‌خواستم ادامه تحصل دهم و قصد ازدواج نداشتم. اما

یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «یک شب در فضای آزاد خوابیده بودیم که صدای بلندی شنیدم.

در خاطرات جانباز شهید «محمدرضا زنجانی» آمده است: یکی از دوستانمان در عملیات ترکش به پایش اصابت کرد و

غلامرضا هاشمی از نیروهای اطلاعات عملیات لشکر ۱۷ در یکی از خاطرات طنزآمیز خود می‌گوید: در جبهه ظرف‌ها

یکی از دوستان شهید مدافع حرم جواد محمدی تعریف می‌کند: «یک روز جواد و بچه‌ها تصمیم گرفتند مسافرکشی

یکی از زرمندگان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «مدت زیادی در جبهه مانده و خسته شده بودم. پیش مهدی

همسر یکی از شهدای دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «همسرم به کردستان رفته بود و تحت نظر شهید چمران

بهرام محمدی‌فرد از عکاسان دفاع مقدس می‌گوید: روزهای اول آبان ماه ۱۳۵۹ و قبل از سقوط خرمشهر ۵ رزمنده

پدر یکی از شهدای دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «وقتی مجید از جبهه برگشت، برایش گوسفندی قربانی کردم و

برادر طلبه شهید «حامد سروی» می‌گوید: برادرم در مناجات‌های شبانه‌ جبهه بسیار گریه می‌کرد. یکی از

یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «یکی از افسراس قوی هیکل عراقی را به اسارت گرفته بودیم

کاروان‌های راهیان نور و زائران شهدای تازه تفحص شده در این سفر سوغات بسیار ارزشمندی با خود به