مهربانی سرباز عراقی!

یک آزاده دفاع مقدس می‌گوید: اسیر شده بودم و زخمی بودم. یکی از عراقی‌ها آمد و روی زخم من باند بست. خیلی دوست داشتم این محبتش را جبران کنم.
تا شهدا -  

در روایات رزمندگان دفاع مقدس هست که وقتی با برخی از سربازان عراقی مواجه می‌شدند، آنها می‌گفتند ما نمی‌خواستیم با شما بجنگیم، صدام ما را تهدید و مجبور به حضور در جنگ کرد.گاهی اوقات هم پیش می‌آمد سربازان عراقی برای خلاصی از شر صدامی‌ها و فرار از  جنگی که نمی‌خواستند در آن شرکت کنند، خود را تسلیم نیروهای ایرانی می‌کرد.

«حسینعلی قادری» یکی از اسرای دفاع مقدس است که ۱۱ بهمن ۱۳۶۵ و در جریان عملیات «کربلای ۵» در منطقه شلمچه به اسارت بعثی‌ها درآمد. او در خاطره‌ خود به مهربانی سرباز عراقی اشاره دارد و می‌گوید: «اسیر شده بودم و زخمی بودم. یکی از عراقی‌ها کمک کرد، خشاب‌های فشنگ و نارنجک و بقیه وسایل را در بیارم، چون خیلی سنگین بود و اذیت می‌شدم. او روی زخم من باند هم بست و اشاره کرد ما می‌خواهیم برویم و تو‌ را باید ببریم و به مسئولین پشت خط تسلیم کنیم، چاره‌ای هم نداریم.

پیش خودم گفتم چه انسان بامعرفتی است. من هم یک جلد قرآن جیبی را از داخل جیب بغل لباسم در آوردم و به او دادم. معمولاً وقتی اسیر می‌گرفتند، وسایل اسیر را برمی‌داشتند، اما این سرباز به من لطف کرد و هم زخمم را باندپیچی کرد و هم وسایلم را برنداشت. در ابتدا هدیه من را  قبول نمی‌کرد. به او گفتم با میل خودم این قرآن را به تو هدیه می‌دهم و اجباری نیست. آن سرباز قرآن را گرفت، بوسید و گذاشت داخل جیبش.»

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.