
مبارزه با سرما و دشمن
تا شهدا: در بیابان کمین زده بودیم .سرمای سختی تنمان را میلرزاند. سرمایی که تا مغز استخوان اثر می کرد وسایل گرم کننده هم در دسترس نبود و به علت رعایت مسائل امنیتی ، روشن کردن آتش مجاز نبود . ناچار هر کدام از بچه ها در گوشه ای کز کرده بودیم و چشم بر بیابان پهناور داشتیم.
هیچ اثری از اشرار نبود دست ها و پاهایمان بی حس شده بود . با خودم فکر می کردم مگر این ها دیوانه اند که در این سرما و در این بیابان بی آب و علف به کار قاچاق می پردازند که یک نقطه در ذهنم جرقه زد و آن این که سرما می تواند برای اشرار فرصت مناسبی باشد تا بتوانند به راحتی محموله هایشان را از مرز رد کنند و اگر ما این سرما را تحمل نکنیم ، آنها به این راحتی این کار را انجام می دهند.
گویی آن شب بر خلاف شب های دیگر کش آمده بود. از شدت سرما یک لحظه آرام نداشتیم . آسمان آرام پرده ی سیاه ظلمانی را از چهره اش کنار میزد ، بچه ها برای نماز آمده می شدند . خستگی را می توانستی در چهره ی یکایک بچه ها ببینی ناگهان متوجه خنده بچه ها شدم که هر کدام دست بر دل شان گذاشته بودند و با خنده ، برادر جندقیان و برادر معمار را نشان می دادند .
با دیدن آن منظره بی اختیار به خنده افتادم ، نیمه های شب که سرما به تن بچه ها هجوم آورده بود ، برادر معمار و برادر جندقیان دست به ابتکار ماهرانه ای زده بودند . آن ها گودالی در زمین کنده ، داخل آن رفته و رویشان را با خاک پوشانده بودند وفقط دست ها و سرشان را برای دفاع در مقابل دشمن باز گذاشته بودند تا به این طریق هم با دشمن مبارزه کنند ، هم با سرما .
شهید علی معمار حسن آبادی