
قاطرهای دانا / روایتی ازحمیدرضا گل شیرازی
نا شهدا: اوایل جنگ بود.در کردستان روی سه تپه به نام های علی و حسن و حسین مستقر بودیم .این تپه مشرف به شهر پنجوین عراق بود و چراغ های خانه های شهر را در شب به خوبی می دیدیم. تپه علی بزرگتر از تپه های حسن و حسین بود و دارای صخره هایی بود که در بین آنها سنگر داشتیم و رفت و آمد نیروهای دشمن و ستون پنجم را کنترل می کردیم.نیروهای عراقی هم روبه روی ما قرار داشتند و مواظب نفوذی های ما بودند.
جایی که ما مستقر بودیم،آب وجود نداشت و مجبور می شدیم آب و آذوقه مورد نیازمان را با قاطر از محلی که در تنگه پایین تپه ها بود تامین کنیم.روزی که برای جایگزین شدن به جای نیروهای قبلی به آن تپه ها رفتیم، با رسیدن به سنگرهای بین صخره ها،وقتی از فرمانده قبلی نحوه ی تامین آذوقه و آب را پرسیدیم، گفت:«ما اینجا دو قاطر داریم که از آنها استفاده می کنیم. این قاطر ها آموزش دیده هستند. صبح به صبح برای شما غذا و آب می آورند.شما کافی است ظرف های پر آب را بردارید و به جای آن خالی ها را بگذارید.هر چه هم لازم داشتید بنویسید و داخل یکی از ظرف ها بگذارید.نیروهای داخل تنگه،برایتان بار می کنند.احتیاج هم نیست کسی را همراه قاطر بفرستید.»
آن فرمانده وقتی دید نسبت به حرف هایش شک داریم،برای اطمینان ما، یک شب هم پیش ما ماند. فردا صبح، داخل سنگر و بین تیغه ها بودیم که متوجه صدای نفس نفس و فر فر یک قاطر شدیم.قاطر از بین صخره ها بالا می آمد.قصد داشتیم به طرفش برویم که آن فرمانده جلوگیری کرد و گفت خودش می آید.
در مقابل چشمان متعجب ما،قاطر که بارش دو گالن بیست لیتری آب و مقداری آذوقه بود، تا کنار سنگر آمد و توقف کرد.آنها را برداشتیم و بنا به گفته ی آن فرمانده دو گالن خالی و یک دیگ خالی غذا و و سایلی را که نیاز داشتیم نوشتیم و در داخل خورجین قاطر گذاشتیم.طناب ها را که محکم کردیم و کنار کشیدیم، قاطر عقب گرد و شروع به پایین رفتن کرد.مدت ۴۵ روز آنجا بودیم.بعضی روزها که بار قاطر را پیاده می کردیم و بعضی از تن ماهی ها و کمپوت ها را سوراخ می دیدیم، می فهمیدیم که به طرف قاطر تیراندازی کرده اند.ما غیر از تامین آب و آذوقه، از قاطرها استفاده دیگری هم می کردیم. در روز به علت دید دشمن، نمی توانستیم پایین برویم و ترددمان حتما باید در شب می بود،اما بعضی اوقات که اضطرار پیش می آمد در روز هم به صورت تک نفری در پناه آن قاطر ها از کوه پایین می رفتیم.