
عاشقانه هاي يك خلبان با همسرش
عباس دوران به سال ۱۳۲۹ در شيراز متولد شد. شهيد دوران با آغاز جنگ تحميلي خدمت خود را در پست افسر خلبان شكاري و معاونت عمليات فرماندهي پايگاه سوم شكاري نفتي شهيد نوژه ادامه داد و در طول سالهاي دفاع مقدس بيش از يك صد سورتي پرواز جنگ انجام داد.
دوران در تاريخ ۷/۹/۱۳۵۹ اسلكه «الاميه» و «البكر» را غرق كرد و در عمليات فتح*المبين نيز حماسه آفريد.در تاريخ ۲۰/۴/۱۳۶۱ براي انجام مأموريت حاضر شد و هدف موردنظر او ناامن كردن بغداد از انجام كنفرانس سران كشورهاي غيرمتعهد بغداد بود.
اما هنگام عمليات اصابت موشك عراقي باعث شد، هواپيما آتش بگيرد، دوران به طرف پالايشگاه الدوره پرواز كرد و تمام بمب ها را بر روي پالايشگاه فرو ريخت، قسمت عقب هواپيما در آتش مي سوخت.
كاظميان، همراهش با چتر نجات به بيرون پريد اما دوران به سمت هتل سران ممالك غيرمتعهد پرواز كرد. او در آخرين لحظات با يك عمليات استشهادي هواپيما را به ساختمان هتل كوبيد.
سردار دلاور ايران اسلامي در روز سي ام تير سال ۱۳۶۱ به شهادت رسيد.
سرانجام بعد از بيست سال تنها قطعه اي از استخوان پا به همراه تكه اي از پوتين عباس دروان به ميهن بازگشت و روز دهم مردادماه سال ۱۳۸۱ خانواده آن را در شيراز به خاك سپردند.
آنچه در ادامه مطلب خواهيد خواند اولين نامه اي است كه شهيد عباس دوران براي همسرش در روزهاي جنگ تحميلي نوشته است.
خاتون من ، مهناز خانم گلم سلام
بگو كه خوب هستي و از دوري من زياد بهانه نمي گيري براي من نبودن تو سخت است ولي چه مي شه كرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمي شناسد.
نوشته بودي دلت مي خواهد برگردي بوشهر. مهناز به جان تو كسي اينجا نيست همه زن و بچه هايشان را فرستادند تهران و شيراز و اصفهان و …
علي هم (سرلشگر خلبان شهيد عليرضا ياسيني ) امروز و فرداست كه پروانه خانم و بچه ها را بياورد شيراز ديشب يك سر رفتم آن جا . عليرضا براي ماموريت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد من تازه از ماموريت برگشته بودم مي خواستم براي خودم چاي بريزم كه گفتند تلفن . علي گفت: مهرزاد مريضه پروانه دست تنهاست .قول گرفت كه سر بزنم گفت : نري خونه مثل نعش بيفتي بعد بگي يادم رفت و از خستگي خوابم رفت ، مي داني اين زن و شوهر چه ليلي و مجنوني هستند.
پروانه طفلك از قبل هم لاغر تر شده مهرزاد كوچولو هم سرخك گرفته و پشت سرش هم اوريون پروانه خانم معلوم بود يك دل سير گريه كرده . به علي زنگ زدم و گفتم علي فكر كنم پروانه خانم مريضي مهرزاد را بهانه كرده و حسابي برات گريه كرده است . علي خنديد و گفت: حسود چشم نداري توي اين دنيا يكي ليلي من باشه؟
دلم اينجا گرفته عينكم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتين هايي كه چند روز واكس نخورده نشستم تا آفتاب كم كم طلوع كنه باد آن روزي افتادم كه آورده بودمت اينجا ، تو رستوران متل ريسكس نمي دونم شايد سالگرد ازدواج يكي از بچه ها بود.
اگر پروانه خانم و بچه ها توي اين يكي دو روز راهي شيراز شدند برايت پول مي فرستم .
خيلي فرصت كم مي كنم به خونه سر بزنم ، علي هم همينطور حتي فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم . دوش كه پيشكش پوتينهايم را هم دو سه روز يكبار هم وقت نمي كنم از پايم خارج كنم .علي كه اون همه خوش تيپ بود رفته موهايش رو از ته تراشيده من هم شده ام شبيه آن درويشي كه هر وقت مي رفتيم چهارراه زند آنجا نشسته بود .
بچه هاي گردان يك شب وقتي من و علي داشت كم كم خوابمون مي برد دست و پايمان را گرفتند و انداختند توي حمام آب را هم رويمان بازكردند . اولش كلي بد و بي راه حواله شان كرديم اما بعد فكر كرديم خدا پدر و مادرشان را بيامورزد چون پوتينهايمان را كه در آورديم ديديم لاي انگشتهايمان كپك زده است.
مهناز مواظب خودت باش اين حرفها را نزدم كه ناراحت بشي بالاخره جنگ است و وضعيت مملكت غير عادي. نمي شود توقع داشت چون يك سال است ازدواج كرديم و يا چون ما همديگر را خيلي دوست داريم جنگ و مردم و كشور را رها كرد و آمد نشست توي خانه . از جيب اين مردم براي درس خواندن امثال من خرج شده است پيش از جنگ زندگي راحتي داشتيم و به قدر خودمان خوشي كرديم و خوش بخت بوديم به قول بعضي از بچه هاي گردان خوب خورديم و خوابيديم الان زمان جبران است اگر ما جلوي اين پست فطرتها نايستيم چه بر سر زن و بچه و خاكمان مي آيد . بگذريم
از بابت شيراز خيالت راحت آن جا امن است كوه هاي بلند اطرافش را احاطه كرده و اجازه نمي دهد هواپيماهاي دشمن خداي ناكرده آنجا را بزنند . درباره خودم هم شايد باورت نشه اما تابحال هر ماموريتي انجام دادم سر زن و بچه هاي مردم بمب نريختم اگر كسي را هم ديدم دوري زدم تا وقتي آدمي نبوده ادامه دادم .
لابد خيلي تعجب كردي كه توي همين مدت كوتاه چطور شوهر ساكت و كم حرفت به يك آدم پر حرف تبديل شده خودم هم نمي دانم به همه سلام برسان به خانه ما زياد سر بزن مادرم تورا كه مي بيند انگار من را ديده.
سعي مي كنم براي شيراز ماموريتي دست و پا كنم و بيايم تو راهم ببينم همه چيز زود درست مي شود دوستت دارم خيلي زياد .
مواظب خودت باش
همسرت عباس – مهر ماه ۱۳۵۹