
شهید حسن رجبعلیپور گمنام زیست؛ گمنام رزمید و گمنام شهید شد
تا شهدا: محمود رجبعلیپور جانباز ۷۰ درصد و برادر شهیدان حسن و احمد رجبعلیپور با اعلام خبر ورود ۲۱ شهید به استان کرمان گفت: هر وقت شهید میآورند ما منتظر حسن هستیم و از اینکه این بار به طور مستقیم خبر آمدن شهید را میشنود اشکهایش جاری میگردد.
از او پرسیدم چه صحبتی با برادر شهیدت داری؟ گفت: میگویم ما شرمندهی شما هستیم.
گفتم شما که خودتان شهید زندهاید چرا اینگونه سخن میگویید؛ شرمنده ما هستیم که نتوانستیم راه شهدا را آنگونه که باید؛ ادامه دهیم.
شهید حسن رجبعلیپور دانشجوی رشته تاریخ تربیت معلم تهران بوده که در سن ۲۱ سالگی در عملیات کربلای ۴ در سال ۶۵ به شهادت رسید.
شعلهای که احمد در دل حسن انداخت
اگر میخواستی سراغ کبوتران عاشق را بگیری و کبوتر عشق را بیابی و اگر میخواستی الگویی از عاشق را برای معبود مجسم نمایی، جز حسن را سراغ نمییافتی. نه من، بلکه هر کس که او را میشناخت به این امر اعتراف میکرد.کم صحبت بود و اگر کلامی هم داشت جز حرف حق نبود. خندهاش لبخندی بود بر لبان خاموشش. دل به معبود سپرده بود و برای رسیدن به او تمام سختیها را استقبال میکرد. روزها روزه میگرفت و حتی با کمی نان خالی و چای افطار میکرد. شبهای سرد زمستان را روی فرش و با یک پتو بعنوان رو انداز در اطاقی بدون حتی یک چراغ کوچک میخوابید. کمتر کسی متوجه نمازهایش، طاعاتش و عبادات تنهاییاش میشد. نفس سرکش را مهار کرده و عنان آن را به دست عقل سپرده بود و خود را با تمام وجود در اختیار معبود قرار داده بود و هر حادثهای را با جان و دل پذیرا بود و با همه مشکلات مبارزه میکرد و سرانجام غالب …
از کلاس اول دبیرستان با عشق فراوان به جبهه خود را مهیا ساخته بود و این شعله بعد از شهادت برادرش احمد بیشتر شد.
مادرش سخت مریض بود و دیگر برادرش هنوز بخاطر مجروحیت در عملیات فتح بستان تحت معالجه بود که ساک کوچک برزنتیاش را برداشته و عازم جبهه شد. مادرش که خدایش رحمت کند او را، از او خواست تا کمی صبر کند تا وضع بیماری خودش و مجروحیت برادرش بهتر شود؛ و حسن گفت: امام دستور داده و من باید بروم، رضایت پدر و مادر برای دفاع از قرآن و اسلام برای فرد بالغ و جوانی چون من شرط نیست.
و خداحافظی کرد و رفت. قطرات اشک لغزان همچون مروارید برگونهی مادر داغدیده که یک شهید هم تقدیم کرده بود، جاری شد و گفت: برو مادر بسلامت … بسلامت…
او فکر و ذکرش جبهه بود، کلاس درسش در جبهه بود. امتحاناتش در جبهه بود. دیپلمش را در جبهه گرفت آزمون ورودی کنکور را در جبهه شرکت کرد و در جبهه وارد دانشگاه شد.
بعنوان دانشجوی دانشگاه تربیت دبیری تهران در رشته تاریخ شروع به تحصیلات دانشگاهی کرد. باز هم چیزی نگذشته بود که عازم جبهه شد.در هیچ جا ساکن نبود، هیچ کس او را نشناخت، به هیچ چیز دل نبسته بود و خود را وابسته نکرد. بقول معروف یک پایش جبهه بود و یک پایش مدرسه و دانشگاه آری حسن را کسی نشناخت.
گمنام زیست، گمنام جنگید و در آخرین عملیاتی که شرکت داشت عملیات کربلای ۴ (۶۵/۱۰/۴) گمنام به شهادت رسید و در برگ خونینی از تاریخ افتخار آفرین انقلاب اسلامی شکوهمندمان نام خود را ثبت کرد.
فرازی از وصیت نامه دانشجو و غواص شهید حسن رجبعلیپور
خدایا چه بنویسم؟ حقیقتا خود را لایق کشته شدن در راهت نمیدانم، خدایا چگونه خواهم توانست با این بار معصیت به سوی تو پرواز کنم؟ خدایا چه کردم که پاداشم دهی حال آنکه مستحق جهنم هستم. اما خدایا چشم امیدم به درگاه توست. خدایا به لطف و رحمت تو بیشتر امیدوارم گرچه بار گناهانم بیشمار است اما فضل و بخشش تو دلم را تسکین میدهد که امیدوار باشم تا شاید به من بی آبرو هم نظر کنی و اسم مرا در شمار اسیران ثبت نمائی. مولای من دلم را با ذکر و یادت زنده بدار و نیّتم را خالص گردان و به بازماندگانم گوش شنوا عطا فرما و زبان و قلم را در آنچه رضای توست بساز انداز تا آنچه وظیفه دارم به دیگران وصیت کنم.
سخنی چند با کسانی دارم که چند روزی بعد از ما به زندگی در دنیا مشغولند و آن اینکه خیال نکنید که زندگی دنیا دائمی است شما هم از دنیا جدا میشوید، اجل به سراغ شما هم میآید دیر یا زود دستتان را از دنیا و آنچه در آن است کوتاه میکند. روزی میرسد که نه فرزند و نه مال و جاه و مقام هیچ یک بکار نمیآید و مانع از مرگ نمیشود. روزی میرسد که خدا پرده بر میدارد و همه را به بازخواست میکشاند. پس چگونه خواهد بود حال کسی که مورد رحمت قرار نگیرد و کسی که به دوزخ در افتد.
تا دستتان از دنیا قطع نشده فکری به حال خود کنید و فرصت را از دست ندهید که دیگر بر نمیگردد. هر لحظه به یاد خدا باشید و در راه رضای او بکوشید. مبادا در هیچ یک از امور دینی سست شوید. با جدیت استقامت در راه انجام امور دینی تلاش کنید و نگذارید احدی اموردینی شما را سست و شما را وسوسه کند.
همیشه دنباله رو امام و رهبر باشید و هرگز به چپ و راست و راههای انحرافی کشیده نشوید. احکام دینی را مو به مو حتی الامکان اجرا کنید و نماز را که ستون دین است مهم شمارید. جبهه و جنگ و جنت را فراموش نکنید و تا پیروزی نهایی با دشمنان اسلام بجنگید. زنها حجاب را رعایت کنند و همچون بانوان صدر اسلام عفت خود را حفظ کنند. در باب حجاب همین بس که آنها لحظهای که دختر امام حسین(ع) به هوش آمد، شکوه نکرد و آه و فریاد بر نیاورد که اذیتم کردند، بلکه اولین حرفش این بود عمه جان چادرم کو؟
معبود من! میدانی که غیر از تو کسی را ندارم، پس از گناهانم درگذر و به درگاهت پناهم ده و مشکلات را بر من آسان کن و لحظهای مرا به حال خود مگذار که تنها تویی دستگیر بیچارگان.
(آمین یا رب العالمین)
* هجرت نیوز