
زخم شمشیر که نخورده ام! / روایتی از شهید احمد ساربان نژاد
تا شهدا: به محض رسیدن به منطقه، درگیری با دشمن شروع شد و تا صبح ادامه داشت.
با روشن شدن هوا دستور دادن از ادامه پیشروی خودداری کنیم.با تمامی اینها و علی رغم موفقیت هایی که بدست آورده بودیم، مجبور به پدافند شدیم. وقتی آتش فروکش کرد، دیدیم «احمد» مجروح شده.
پرسیدم: «چه انفاقی افتاده؟ بلند شو برویم عقب!»
گفت: «اوضاع بچه ها چطور است؟»
گفتم: «مشکلی نیست. خودت چطوری؟»
دیدم یک طرف لباسش از خون خیس شده. «احمد» را به عقب منتقل کردیم. دکتر تشخیص داد باید به تهران برود، ترکش به عصب های دست هم صدمه زده بود.
«احمد» می گفت: «زیاد سخت نگیرید! زخم شمشیر که نخورده ام!»