
اخبار
دستکاری شناسنامه برای اعزام به جبهه
تا شهدا؛ شهید علیاصغر سموات نیز یکی از دلیران شهر شهید پرور همدان است که بعد از جنگ در آخرین عملیاتی که در سال ۷۰ برای مقابله با منافقان کوردل شرکت کرد به همراه همرزم خود علی زیرک به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
قصه شهادت شهید سموات به گونهای خاص رقم میخورد و نقاشی که ایشان در دوران حیات به یادگار میگذارد گواهی بر شهادت او دوست و همرزمش میشود که به همراه تعدادی از علاقمندان و اصحاب رسانه برای دیدار با خانواده شهید و شنیدن قصه شهادت به منزل مادر شهید رفتیم که به شرح زیر است:
پیکرهای علی اصغر و علی زیرک همچنان گمنام است
برادر شهید سموات با اشاره به اینکه تمام افرادی که شهادت برای آنها مقدر شده زمینه و آثار وجودی خوبی را از خود بروز میدهند، گاظهار داشت: وفاداری، صداقت، نماز خواندن و غیره خصوصیات خوبی است که در شهدا وجود داشته است.
علیاکبر سموات در ادامه این گونه میگوید: در خاطرات شهید برونسی بعد از سالیان سال که تفحص میکنند متوجه میشوند که چه فداکاریهایی داشته و یا همین شهید سموات وقتی میخواست در عملیات برون مرزی شرکت کند دو روز قبل نقاشی میکشد و دو تابوت را با زنجیری به زمین میخ میکند.
ایشان هم نقاش بود و خطاط و بر این اساس در نقاشی خود زمان شهادت، محل عملیات که درخت خرمایی در آنجا بود را به تصویر کشده که درخت خرما بعد از چندین سال همچنان در آنجا وجود داشت و با کشاورزی که آنجا را خریداری کرده بود صحبت کردند گفت ۱۵ سال بعد از جنگ این زمین را خریدم و با بولدوزر اینجا خاک ریختم و به نظرم پیکرها ۷ متری زیر خاک قرار دارند.
اکنون که ۲۴ سال از آن زمان میگذرد هنوز پیکر ایشان بازنگشته، اکثر شهدا نحوه شهادت خود را از خداوند طلب میکردند و خداوند نیز اجابت میکرد. تاکنون نیز بیش از ۲۰ نفر از بچههای تفحص نتوانستند اثری از آنها پیدا کنند.
دستکاری شناسنامه برای اعزام به جبهه در سن ۱۵ سالگی
برادر شهید با اشاره به ویژگیهای شهید سموات گفت: با زیارت عاشورا بسیار مأنوس بود چرا که یکی از عوامل تداوم دهنده راه امام حسین همین زیارت عاشورا است، اخلاق خوبی داشت، از دوستانش نمیرنجید و بشاش بود.
اولین کارش که سال ۶۶ بود و ما مطلع شدیم در قسمت ادوات و کمک دیدهبان بود که در سن ۱۵ سالگی بود و در سن ۱۶ سالگی کمک دیدهبان جبهه غرب بود، رشیدتر از سنش بود، پسر زرنگی بود شناسنامهاش را برای اینکه بتواند به جبهه برود دستکاری کرد و دو سال بزرگتر کرده بود.
بیشترین آثاری که از شهدا باقی مانده خواست خود آنها بوده و به دلیل نزدیکی قلبهایشان با پروردگار، خداوند دعای آنها را مستجاب میکرد.

شهید دو روز قبل از شهادتش نقاشی را میکشد و دو تابوت را با زنجیر بهم وصل میکند.
اصغر و علی زیرک همیشه باهم بودند حدود ساعت ۸ صبح بوده که به شهادت میرسند و موضوع نقاشی به وقوع میپیوندد. زمان شهادت و محل شهادت را در نقاشی بر روی دیوار پادگان ترسیم کرده و ما با اجازه فرمانده پادگان نقاشی دیواری را که بر روی دیوار پادگان بود کندیم و با خود به همدان آوردیم.
وصیت فرزندم بر گمنامی پیکرش بود که محقق شد
مادر شهید سموات نیز در این حین لب به سخن گشود و گفت: به خواهرانش گفته بود از خداوند میخواهم پیکرم همانند پیکر حضرت فاطمه (س) گمنام باشد.
ایران زندی افزود: از ابتدای حضورش در بسیج مسجد اعظم بود و در آنجا نیز این وصیت را کرده بود که تقدیر خداوند نیز بر این بوده که پیکر شهید همانند پیکر حضرت فاطمه(س) گمنام بماند.
مادر شهید سموات عنوان کرد: علیاصغر را کمتر در منزل میدیدیم و بیشتر مشغول فعالیت در خارج از منزل بود، خصوصیات اخلاقی برجسته و نیکویی داشت و از صوت دلنشینی برخوردار بود و به خاطر اینکه اهل نماز، روزه و قرائت قرآن بود هر شب را با مداحی اهل بیت سر بر بالین میگذاشت.
اراده آهنین شهید سموات در انجام امور و رفاقتهایش برای رضای خدا بود
مدیر اسناد و کتابخانه ملی منطقه غرب کشور نیز با بیان اینکه سابقه آشنایی من با شهید به سال ۶۷ زمانی که در گردان غواصی و گردان تخریب بودیم و ایشان مداح بود، بر میگردد، اظهار داشت: شخصیت ایشان چند بعدی بود به گونهای که مداح، هنرمند، خطاط و ورزشکار بود و اراده آهنینی داشت به طوری که وقتی اراده میکرد تا کاری را به انجام برساند تا آخر آن کار را دنبال میکرد.
سید قاسم بلوری بیان کرد: شهید سموات مسئول بسیج دبیرستان شهید محلاتی بود، مداحیهایش را در دفتر قرمز رنگی یادداشت میکرد. رفاقتهایش نیز تنها برای رضای خدا بود. تا وقتی رضای خدا بود رفیق میماند وقتی احساس میکرد رضای خدا در بین نیست قطع رابطه میکرد.
با ۴ نفر که در قید حیات هستند عقد اخوت بسته بودیم که شهید با خودنویس مشکی آیه عقد اخوت را کامل نوشته بود. با اینکه خود را لایق برادری این شهید نمیدانستم اما عقد اخوت خواندیم و رابطه ما بیش از گذشته عمق یافت و رفتوآمد و ارتباطمان افزایش یافت.
بلوری با اشاره به سفر مشهدی که شهید رفت، گفت: پدر آقای صیفی کامیون باری داشت که برای انتقال بار به مشهد پدرش از ایشان میخواهد تا او را همراهی کند بعد به اصغر سماوات هم پیشنهاد میدهند که اصغر درخواست میکند علی زیرک هم با خودشان ببرند که او منزل نبود و فقط با اصغر راهی میشوند.
اعتقاد قلبی شهید در دیدار با خانوادههای شهدا بر دعوت شهدا بود/ برای مادر تبرک میبرد
در حسینیه همدانیها اقامت یافتیم سموات برای اینکه مدت بیشتری را برای زیارت در مشهد باشد دعا میکرد که بار، دیرتر برای پدر صیفی بیفتد، این اتفاق هم افتاد و چند روزی را در مشهد ماندگار شدیم.
اصغر چندروزی را میماند بعد از چند روز که برگشتند پدرش گفت: اصغر در حرم در حالی که در سجده بود به شدت گریه میکرد و چشمانش همانند کاسه خون بود.
اعتقاد قلبی شهید بر این بود که در مراسم شهدا حتما باید دعوت شوی و اینکه منزل شهدا تبرک است و به همین سبب همیشه از پذیرایی که برایش میآوردند یک قسمتی به عنوان تبرک برای مادرش نگه می داشت و به منزل میبرد.
خاطره شوخی شهید سموات به وسیله عطری که شیمیایی شده بود
دوست و همرزم شهید سموات نیز اظهار داشت: آشنایی من با شهید سموات به دوران راهنمایی بر می گردد که در این دوران با هم صمیمی نبودیم تا اینکه وارد دبیرستان بودیم، یکی از ویژگی های ایشان شوخ طبعی ایشان بود در دبیرستان فرهنگ بودیم که احساس غریبی میکردیم که شهید به سمت من آمد عطری را از جیبش درآورد و به من داد عطر را به سر و صورتم زدم دیدم پوستم سریع سوزش گرفت متوجه شدم گاز اشک آور را با عطر مخلوط کرده و رفاقت ما در اولین برخورد با شوخی شروع شد.
وحید ضیاء فر بیان کرد: در دوران دبیرستان بودیم شبهای پنج شنبه به هیئت و به منزل شهدا میرفتیم، یک شب به خانه شهید غریبی رفتیم که قبلا آنها را نمیشناختیم، دفعات قبل حدود ۳۰ نفر میشدیم ولی این بار ۷ نفر بودیم، در منزل شهید که نشستیم جو مظلومیت خانواده شهید و وضعیت مالی ضعیف خانواده شهید سبب شد اصغر سموات آن شب به گونه خیلی خاص مداحی کند و بچهها به شدت گریه میکردند من نارحت شدم که چرا تعدادمان کم شده ایشان گفت رفتن به منزل شهدا لیاقت و سعادتی خاص میخواهد.

وی با بیان اینکه شهید هر جا که بود رنگ خدا و شهادت پیدا می کرد، گفت: چادر محل استراحت شهید سماوات چادر نماز شب و دعای شبانگاهی بود.
ضیاء فر با بیان خاطرهای از شب شهادت شهید، عنوان کرد: پدر شهید رضایت نداشت که او در جبهه باشد، بر این اساس شهید کادوی جالبی را برای ایشان تهیه کرده بود و به سردار فرجی داد و گفت این کادو را به پدرم بده تا راضی شود، پدر هم به منطقه و عملیات آمد بعد از اتمام عملیات همه با هم برنگشتند و پراکنده بر می گشتند.
روایتی از لحظات سخت پیگیری و انتظار پدر شهید بعد از اتمام عملیات
بعد از عملیات حاج محمد سموات در پادگان ابوذر سرپل از همه سراغ اصغر رو میگرفت و همه طفره میرفتن خیلی صحنه عجیبی بود و همه می دانستند که شهید و پدرش با هم رفاقت خاصی داشتند، من آخرین نفری بودم که از ماشین پیاده شدم و پدر شهید احساس کرد من از پیش اصغر میآمدم، جلو آمد و گفت پس اصغر من کو و پرسید بروم ساک و وسایلش را جمع کنم؟ صحنه بسیار ناراحت کنندهای بود، بچهها از دور نگاه میکردند، دودل بودیم که اصغر شهید شده یا نه، قبلا کسی به منطقهای که آنها به آنجا رفته بودند نرفته بود.
به نقاشی که چند روز قبل از آن ترسیم کرده بود نگاه کردم و آنجا دقیقا محل شهادتش بود.حاج عبدالرضا زمانی فرماندهاش بود با دیدن نقاشی گفت شک نکنید که شهید شده و علی اصغر دیگر بر نمیگردد. به یاد آوردم که زمانی که در حال کشیدن نقاشی بود من او را مسخره می کردم و از نقاشیش ایراد میگرفتم.
شهید اصغر سموات و شهید علی زیرک در روزهای آخر خیلی به هم وابسته شده بودند به طوری که حتی بدون حضور علی مداحی نمیکرد.
از رفتار و کردار شهید سموات درسهای زیادی آموختیم
یکی دیگر از همرزمان شهید سموات با بیان اینکه خاطرات بسیاری از علیاصغر داریم، اظهار داشت: در مدت زمانی که با شهید سموات بودم هر روز و اتفاقاتی که در آن روز در ارتباط با شهید رخ میداد برای ما درس بود.
از سال ۶۵ که اولین برخوردم با شهید در مانور غواصی در سد اکباتان بود آشنا شدم و مدتی را نیز در شلمچه با ایشان بودم و در اواخر جنگ بیشتر بهم نزدیک شدیم و در ارتباط بودیم.
حمید بهرامی بیان کرد: خطاطی، نقاشی، اهداف و گفتههای شهید و شوق ایشان به خدمت ما را بسیار تحت تاثیر قرار می داد. یکی از اهدافی که داشت دوست داشت در بخش اطلاعات خدمت کند ولی من خیلی علاقه نداشتم ولی به خاطر دوستی باهم رفتیم به تهران و در آزمون ورودی دانشگاه اطلاعات شرکت کردیم.
روایتی از مداحی شهید سموات به مناسبت سالگرد امام راحل
سالگرد رحلت امام بود و قرار بود هیئتی از بسیجیان در مسجد جامع عزاداری کنند از روز قبل که بچههای رزمنده و فرماندهان، سردار همدانی و غیره جمع بودند، شهید منطقی با سموات، اکبر امیرپور و حاج محمد آزاددوست می خواستند شعری برای مراسم بگویند از عصر آن روز تا ساعت ۳ نیمه شب در حال شعر گفتن بودند که نوشتن آن مدت زمان زیادی طول کشید که من در این مدت فوتبال بازی کردم تا اینکه اذان صبح شد بعد از آن تمرین کردیم.
با پای پیاده از میدان دانشگاه تا مسجد جامع را طی کردند و وقتی رسیدیم اصغر به بالای تریبون رفت تا ذکر را بگوید تا بچهها با ذکر وارد شوند وقتی به اطراف نگاه میکردم فضای خاصی برایم مجسم شده بود و هیچ کسی را نمیدیدم و فضای غیر قابل توصیفی در مقابلم ایجاد شده بود. بعد کهخ برای اصغر تعریف کردم خندید و چیزی نگفت پیش خودم گفتم شاید به خاطر خستگی شب گذشته بوده.
شب جمعه آخر سال به باغ بهشت رفته بودیم سال چهارم دبیرستان بودیم، خیلی از بچهها در آنجا حضور داشتند، بر سر مزار شهدا که بودیم سردار فرجی و چند نفر ما را صدا کردند و گفتند که فردا عملیات داریم و پیشنهاد همراهی دادند دودل بودیم که شب عید و تعطیلات را با استراحت و در کنار خانواده بگذرانیم یا نه، بالاخره تصمیم گرفتیم که برویم به سپاه رفتیم و مسلحمان کردند ولی ما اسلحه نگرفتیم و به سر پل ذهاب رفتیم.
نحوه شهادت علی اصغر سموات و امتناع رزمندگان از عقب نشینی بدون اصغر سموات
گردان جو خوبی داشت چند روزی را در آنجا سپری کردیم. بعد از اعزام شهید سموات تاکید داشت که در گردان خطشکن باشد، متوجه شدیم در گردان ۵۵ حضرت علی اصغر گردان عملیاتی است که به طور ۱۰۰ درصد در عملیات شرکت میکند و این گردان هیچ نیروی بسیجی نداشت با رایزنی، صحبت و غیره در آن گردان مستقر شدیم و طبق قراری که داشتیم هردو آرپیجی برداشتیم و شهید علی زیرک نیز کمک آرپیجیزن علیاصغر شد.
در آن گروهان ۳ آرپی جی زن بود، چند بار وارد منطقه عملیاتی شدیم ولی عملیاتی انجام نشد تا اینکه شب ۱۲ فروردین سال ۷۰ که نیمه ماه رمضان بود، به یاد دارم هنگام اعزام ما باور نداشتیم که به عملیات میرویم شهید سموات به خاطر اینکه شب میلاد بود شروع به خواندن ذکر و مولودیخوانی برای امام حسن مجتبی(ع) کرد و بعد که رسیدیم درگیری شروع شد و عملیات انجام شد.

من شهید سموات را در درگیری نمی دیدیم و فقط برای لحظه ای دیدم که آر پی جی را زمین گذاشت و دستش را بر زمین گذاشت و شروع به تیمم کرد من دهانم بسته شد نمی دانستم به اصغر چه چیزی بگویم، شرایط خوبی نبود در حال تیمم زمزمهای هم کرد و آر پی جی خود را برداشت و به سمت تپه رفت و علی زیرک و چند نفری پشت سر او رفتند.
دشمن بر سر ما آتش میریخت، درگیری تا حدود اذان صبح طول کشید و ما در حال حرکت نماز را میخواندیم و پشت تپه نشستیم که سراغ اصغر را از عبدالرضا گرفتم که کسی خبر نداشت.
متوجه شدم که اصغر در آن قست تپه مانده از ادامه حرکت امتناع کردم گردان در حال عقب رفتن بود من گفتم من برنمی گردم باید به دنبال اصغر برم با حدود ۵ نفر از بچهها برگشتیم و با مصیبت فراوان از زیر گلولههای دشمن عبور کردیم و به بالای تپه رسیدیم و این به سبب علاقهای بود که به اصغر داشتیم، در سنگری نشستیم دیدم چند تانک تصمیم دارند ما را قیچی کنند و به طرفمان میآیند. فکر برگشت نداشتیم در این لحظه وحید که بلند شد ترکشی به پیشانیاش اصابت کرد و خون بر سر او دیدم و حالم دگرگون شد و دیگر به عقب برگشتیم.
نقاشی که گواه شهادت اصغر سموات و علی زیرک شد
وی با اشاره به نقاشی که شهید چند روز قبل از عملیات ترسیم کرده بود، بیان کرد: چند روز قبل از عملیات، در یکی از ساختمانهای یادگان ابوذر نشسته بودیم که شهید بزرگوار، علی اصغر سماواتی از جا برخاست و بر روی دیوار اتاق، با مداد رنگی، نقاشی چند تپه و یک تل و یک تابوت که با زنجیر به نخل متّصل شده بود، در هنگام طلوع آفتاب را کشید.
بعد از عملیات در عین ناباوری دیدیم که نقاشی، محل عملیات را نشان میدهد و تابوت ترسیم شده در نقاشی، محل شهادت خود او و شهید علی زیرک است. شاید منظور از زنجیر نیز این بود که پیکرهای مطهرشان در همان جا میماند و جلوه ی مناجات میشود.
با تطبیق نشانههایی که در نقاشی شهید و محلی که به آنجا رفته بودند به این نتیجه رسیدیم که این دو بزرگوار هر دو شهید شدند و ما از قافله شهدا جا ماندیم.
شهید علیاصغر سموات سال چهارم دبیرستان بود برای مقابله با منافقین کوردل راهی منطقه عملیاتی شد و در فروردین ماه سال ۷۰ به فیض والای شهادت نائل آمد و تاکنون پیکر این شهید والامقام به کشور بازنگشته است.