
حجابت را کامل تر نگه دار!
تا شهدا؛ مهدی کنار پنجره اتاق ایستاده بود و به حیاط نگاه می کرد .منتظر آمدن « آقا » بودند تا بیاید و خطبه عقد را بخواند. قرار بود خواهر بزرگ مهدی با حمید آقا عقد کند.
از اتاق دیگر ، صدای همهمه ی زنها وشادی بچه های کوچک به گوش می رسید. میهمانان کنار دیوار اتاق نشسته بودند . یکی دو دو نفر با چای و میوه و شیرینی از آنها پذیرایی می کردند. حمید آقا به تنهایی در حیاط ایستاده بود.مهدی نزد او رفت و با شوخی گفت : خب به سلامتی تو هم قاطی مرغ ها شدی؟ او خندید و از خجالت صورتش سرخ شد . در همین حال، خواهر کوچک مهدی به حیاط آمد و آهسته سلام کرد و از مهدی پرسید : داداش پس کی آقا می آید ؟ اتاق خانم ها شلوغ و تنگ است . خواهرش که این حرف ها را می زد چادر از سرش لیز خورد و افتاد روی دوشش . مهدی گفت: الان تشریف می آورند.
یک نفر حمید آقا را صدا زد و او به اتاق رفت و مهدی با خواهرش ماند. مهدی با ناراحتی گفت؟ آخر خواهرم چرا چادرت را پیش نامحرم کامل سر نمی کنی ؟ چرا حجابت کامل نیست ؟
خواهرش با گله مندی گفت : من روسری هم دارم دیگر چه می گویی؟ مهدی از کوره در رفت و ابروان گره خورده گفت: می گویم حجابت را بهتر رعایت کن ، همین!
حجابت را کامل تر نگه دار!
خواهرش از اینکه مهدی با لحن توبیخ آمیری با او حرف زده بود ناراحت شد. اشک در کاسه چشمش جوشید و با صدای خفه ای گریه کرد و به طرف آشپزخانه دوید. مهدی به طرف حوض رفت ، دست وصورتش را شست و زیر لب گفت: لعنت بر شیطان !
وقتی از کنار آشپزخانه رد می شد ، صدای گریه خواهرش را شنید ، دلش گرفت. از اتاق خانم ها ،همسرش را صدا زد و گفت:
برو پیش خواهرم ، انگار از دست من ناراحت شده.
آخه چرا؟
هیچی، گفتم حجابت را کامل تر نگه دار . حالا شما یرو ، بگو بیاید پیش مهمان ها ، بگو مرا ببخشد.
همسرش به آشپزخانه رفت و مدتی بعد ، بازگشت . مهدی پرسید: چی شد؟
میگوید نمی آیم و مهدی را نمی بخشم .
او از اینکه با خواهرش با صدای بلند صحبت کرده بود، ناراحت و پشیمان بود. طاقت نیاورد ، با قدم های سنگین به داخل آشپزخانه رفت ، خواهرش گوشه ای کز کرده بود و به آرامی گریه می کرد.
مهدی به او نزدیک تر شد و گفت: خواهر خوبم ! من در این روز جشن و عید ،تو را ناراحت کردم . عذر می خواهم ، مرا ببخش .
خواهرش از این تواضع و فروتنی مهدی تعجب کرد. آرام شد ، صورتش را شست ، وقتی می خواست از آشپزخانه بیرون برود ، نگاهش به چشم های مهدی افتاد .آن چشمها ، خیس و اشک آلود بود
* شهید مهدی تهامی
پیامبر اکرم (ص)
خداوند حیا و پوشیدگی بندگانش را دوست دارد.
مستدرک الوسایل ،ج۸، ص۴۶۳