
تصادف شديد عباس دوران
خدا بيامرز يك ماشين آريا داشت . تا اين كه شنيديم او با همون ماشين تصادف شديدي كرده به طوري كه سه نفر از سرنشينان همراه او فوت مي كنند . و عباس هم به طور معجزه آسايي زنده مي ماند ! اما تمام استخوان هاي بدنش خرد مي شود . او يك سال در بيمارستان بستري بود . به طوري كه دست و پايش پر از پلاتين بود ! اما به محض اين كه برگشت پروازش رو ادامه داد . او واقعا بچه خوب و بي آزاري بود و تمام صفات خوب يك مسلمان در او جمع بود . در همون ايام من براي گذروندن دوره كابين جلو به تهران رفتم . ولي عباس در شيراز موند و معلم شد . خلبان ماهري شده بود . او در همان شيراز ازدواج كرد . بعد از مدتي به پايگاه بوشهر منتقل شد . جنگ كه شروع شد ، عباس به اتفاق ساير همكاران و دوستان جوان اش كه اون موقع كسي اون ها رو قبول نداشت ، مقابل دشمن متجاوز ايستادند . اغلب قديمي ها كنار كشيده بودند . اما عباس دوران به اتفاق ياران با مرامي چون رضا ياسيني ، حسين خلعتبري ، علي بختياري ، اكبر توانگريان ، رضا سعيدي و خيلي هاي ديگر كه متآسفانه حافظه ام ياري نمي كنه با درجه پائين ( سرواني ) نيروي دريايي كشور عراق را به مفهوم واقعي فلج كردند . تمام زير ساخت هاي عراقي ها رو شهيد دوران به اتفاق كابين عقب اش ” حسين خلعتبري ” نابود كردند. يادمه خدا بيامرز خلعتبري مي گفت ” تا اين عراقي هاي كثيف هستند ، پوتين هايم را در نمي آورم “