
با داستان راستان مرا متوجه کرد / روایتی از شهید حسین جوانان
تا شهدا: دیشب در خانه مان، با دختر خاله ام صحبت می کردیم. گفتم ما در یک اتاق دوازده متری بدون فرش روی زمین زندگی می کنیم، اما شغلمان قالی بافی است. او خندید و گفت:
-خب کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد!
بعد از رفتن آنها، حسین کتاب داستان راستان را آورد و گفت:
-داستان هشتاد و پنج کتاب را بخوان. صبح در کارگاه در موردش صحبت می کنیم. اسم داستان «شکایت از زندگی است»
این حسین است که بسته ی نهار را از دست من می گیرد. نخ ها را مرتب می کنم. کتاب داستان راستان را روی نیمکت چوبی می بیند و می پرسد:
-خانم داستان را خواندی؟
بله خواندم. داستان مفضل بن قیس است.او زندگی سختی دارد؛ فقیر و تنگدست است. در حضور امام صادق (ع) از مشکلات زندگی خود صحبت می کند. از امام می خواهد که برای او دعا کند تا ازین وضع خلاص شود. امام صادق (ع) مبلغی پول به او می دهد. مفضل می گوید برای گرفتن پول نیامده است.
حضرت می فرماید: دعا هم می کنم. اما مهمتر از دعا این است که هرگز سختی های زندگی خود را برای دیگران بازگو نکنی. آنها تو را در نبرد زندگی، یک شکست خورده فرض می کنند و در نظرشان کوچک می شوی و شخصیت و احترامت از بین می رود.
می دانید! کارهای حسین از روی حساب و کتاب است و هر یک حکمت و دلیلی دارد.حتی این خنده ای که صورتش را قشنگ تر از قبل کرده. مطمئنم او دیشب حرف های من را شنیده و این داستان را از روی قصد انتخاب کرده است.