
امام می خواهد من در یزد باشم!
تا شهدا: یک بار ایشان از جبهه آمدند به تهران؛ پرسیدم: آقا جان! چقدر تهران می مانید؟ گفتند: «یزد خیلی گرم است و من هم خیلی خسته ام. می خواهم ده- پانزده روزی اینجا بمانم.»
ما خیلی خوشحال شدیم. فردا صبح ساعت ۹ و ۱۰ بود که گفتند: «بلند شو برویم سری به امام بزنیم.»
رفتیم و در بین صحبت، امام پرسیدند: «آقای صدوقی! کی تشریف می برید یزد؟» این سوال خیلی عادی بود. حاج آقا عرض کردند: «فردا می روم.»
من تعجب کردم؛ اما ادب اقتضا می کرد که در حضور امام، در این باره از حاج آقا سوال نکنم. به حیاط کوچک امام که رسیدیم گفتم: شما که قرار بود ده- پانزده روز اینجا بمانید! پس چی شد؟!
گفتند: «از این سوال امام متوجه شدم که ایشان مایلند در این ایام، من یزد باشم.» گفتم: ایشان شاید همین طوری پرسیدند. حاج آقا گفتند: «خیر! نحوه سوال ایشان به گونه ای بود که من باید در یزد باشم.»
زمان شلوغی های بنی صدر و اینگونه مسائل بود. خلاصه هرچه کردیم، حاج آقا حاضر نشدند بمانند و به یزد رفتند!
شهید آیت الله محمد صدوقی
* جام نیوز