
آرزوي شهادت پس از سالها درد و سختي
تا شهدا؛ مدت زماني است به واسطه انتشار كتابهاي جذاب و خواندني از زندگي شهيدان دوران دفاع مقدس، مردم درك درست و بهتري از زندگي اين مردان بزرگ دارند. تا پيش از اين اطلاعات عموم مردم از شهيدان در حد دانستن سال تولد و شهادت خلاصه ميشد ولي پس از چاپ خاطرهنگاريهايي دقيق با قلمي شيوا و روان خوانندگان به عمق زندگي شهيدان وارد و با اتفاقات ريز و درشتي كه برايشان افتاده، آشنا شدند. با خواندن اين كتابها كسي نميتواند منكر نگاه درست و جذابيتي كه از سر صداقت و درستكرداري در زندگيشان موج ميزده، شود. همين جذابيت هم خيلي سريع اين كتابها را در ميان مردم جا انداخت و توسط بسياري خوانده شد.
مريم برادران با شرح زندگي شهيد منوچهر مدق از زمان اولين آشنايي با همسر تا زمان شهادت او را در كتاب «منوچهر به روايت همسر شهيد» با عنوان «اينك شوكران ۱» به نگارش درآورد تا يكي از آثار خواندني و ماندگار در حوزه ادبيات دفاع مقدس را به يادگار بگذارد.
حالا به واسطه اين كتاب ما با منوچهر مدق آشنا ميشويم و به زندگياش سرك ميكشيم تا ببينيم او در زندگي كوتاهش چه سرگذشتي را از سر گذرانده است. شهيد منوچهر مدق متولد ۱۳۴۲ بود و سال ۵۷ با همسرش آشنا شد: اون موقع با بچهها اعلاميه پخش مي كرديم… يه بار تو تظاهرات مأموران منو زدن… چادر و روسريم رو از سرم كشيدن… يه آقاي موتورسوار نجاتم داد… بهم گفت اعلاميه پخش ميكني؟ گفتم آره… گفت: وقتي حرفهاي امام روي خودت اثر نذاشته چرا اينكار رو ميكني؟ اين وضعه اومدي تظاهرات؟ ناراحت شدم گفتم: زود قضاوت نكن… من چادر و روسري داشتم از سرم كشيدن… رفت چادرم رو برام آورد… بعدها گفت:رفتم اونجا و يه درسي بهشون دادم كه يادشون بمونه ديگه نميشه چادر از سر زن مسلمون كشيد. چادر رو كه آورد كشش كنده شده بود. من هم كه از اول تو خانواده مذهبي نبودم اصلاً بلد نبودم چادر بدون كش و روسري سرم كنم. چادر رو عين كلفتها پيچيدم دور گردنم و چون يك لنگه كفشم هم تو درگيري در اومده بود، آن يكي لنگش رو دستم گرفتم و پابرهنه راه افتادم برم خونمون! منوچهر(آن مرد كه بعدها فهميدم منوچهر است) گفت:خانوم كوچولو شما بريد دنبال خاله بازيتون بهتره، انقلاب رو بسپريد دست ما… !»
آرزوي شهادت پس از سالها درد و سختي و از اينجا قصه آشنايي «منوچهر مدق» و «فرشته ملكي» آغاز ميشود. قصهاي سراسر عشق، لطافت و احساس كه تا سال ۱۳۷۹ زمان شهادت منوچهر ادامه پيدا ميكند. اين آرزوي شهيد مدق بود كه به راحتي شهيد نشود. ميخواست بماند و در راه خدا درد بكشد: «يهو وسط خيابون ترمز كرد و همين طور كه پشتش به من بود گفت: هيچ وقت تو شهادت من شك نكن! ولي من اينقدر خدا رو دوست دارم كه حاضر نيستم با يه تير تو مغزم شهيد بشم. ميخوام اينقدر در راهش درد و سختي بكشم كه عشقم رو بهش ثابت كنم، بعد شهيد بشم!»
همينگونه هم شد. بدن منوچهر با گذشت چندين سال از پايان جنگ مملو از تركشها و جراحات زمان جنگ بود و ناراحتيهاي فراواني براي او به وجود آورد. اما او نه لب به گلايه گشود و نه لحظهاي به شكوه دم زد، مسيحوار ايستادگي و مقاومت كرد. البته نبايد از نقش همسر هم گذشت. تركشها، نفسهايي كه به شماره ميافتاد و زندگي كه هر روز براي مرد، سختتر ميشد، اما فرشته نميخواست او برود، راضي نميشد: «همه را واسطه ميكردم تا او بيشتر بماند.»
اين عشق، مرد را روي زمين نگه داشته بود. فرشته به رفتن او راضي نميشد: «براي خودت نقشه شهادت نكشيها. من اصلاً آمادگياش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهيد نميشوي.» همينطور هم شد. جنگ به پايان رسيد، اما منوچهر مدق با وجود تركشهايي كه توي تنش لانه كرده بود، شهيد نشد. اما نميشد، مرد بايد ميرفت، رفتني كه رضايت ميخواست، رضايت او را. بالاخره راضي شد: «خدايا، من راضيم به رضايت. دلم نميخواهد منوچهر بيشتر از اين عذاب بكشد.»
اينك شوكران، كتابي است درباره مرداني كه در سالهاي جنگ، زخمي شدند ولي زخمهاي ميدان نبرد آنها را خسته نكرد. مردان بزرگي كه دردها و زخمهايشان بيشتر بر بزرگمرديشان صحه گذاشت. شهيد مدق نمونهاي است از جانبازاني كه هنوز با زخمهايشان در ميانمان هستند و روزگار را با تني مجروح و آكنده از درد سپري ميكنند.
كتاب «اينك شوكران۱: شهيد مدق» كه توسط انتشارات روايت فتح به چاپ رسيد يكي از نمونههاي موفق خاطرهنگاري در حوزه دفاع مقدس است كه با استقبال خوب مخاطبان در زمره كتابهاي پرفروش بوده و بارها مورد تجديد چاپ قرار گرفته است.